اتفاق اتقاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

دوستان عزیز ببخشید که یه مدت طولانی نبودم به خاطر این بود که فلش اینترنتمون گم شده بود و تازه پیدا شده شما هم که ماشا... حتی واسه دلخوشی منم یه نظر ندادین خدابگم چیکارتون کنه حالا بریم سراغ ادامه داستان


وسط ضبط اهنگ نفس خیلی بچه هارا اذیت کرد چون هیچی از خوانندگی بلد نبود بالاخره به هر سختی بود ضبط اهنگ به پایان رسید هیون زود تر از همه اومد کنار ماشین وایستاد بقیه بچه ها هم چند لحظه بعد از هیون به  اونجا رسیدند هیونگ و نفس در حالی که داشتن با هم کلنجار میرفتن به  ماشین نزدیک میشدن که یه دفعه هیون سوییچ ماشینو پرت کرد طرف هیونگ و از اونجایی که میدونست هیونگ مخالفت میکنه عمدا این کارو کرد تا دوباره بیفته به جون هیونگ یونگ سنگ که میترسید باز دعوا بشه اومد جلو و گفت :من میرونم و خواست سوییچ رو از دست هیونگ بگیره که یه دفعه هیون گفت :خودش میتونه!!! اعضای گروه و نفس با شنیدن این حرف عصبانی و معترض شدن یه دفعه کیو گفت:درسته که هیونگ خیلی اذیتمون میکنه ولی ما نمیتونم واسه این بهش امرو نهی کنیم بهتره0000تا خواست حرفشو ادامه بده نفس که فهمیده بود هیون قصدش از این کار فقط درست کردن دعواست برای این که لجش در بیاد یه قیافه ی با اعتماد به نفسی گرفت و گفت :چرا که نه؟؟هیونگ ماشینو میرونه منم جلو میشینم بعدش دست هیونگو گرفت و بردش سوار ماشین کرد قیافه ی هیون توی اون صحنه واقعا دیدنی بود نفس اولین کسی بود که اینجوری میتونست فکر هیون رو بخونه و اینجوری اذیتش کنه تمام صورتش از عصبانیت سرخ شده بود و زیر لب با خودش هی میگفت :میکشمش بالا خره این دختره را میکشم !!همه ی اعضا که متوجه اتفاقی که واسه هیون  افتاده بود خندشون گرفته بود ولی تنها کاری که میتونستن بکنن این بود که زیر لب یه یه لبخند بزنن هیونگ ماشینو روشن کرد و اهسته از نفس که بغل دستش نشسته بود پرسید میشه به منم بگی چه خبره ؟؟؟نفس همه ی قضیه را برای هیونگ توضیح داد هیونگ وقتی قضیه را فهمید شروع کرد به بلند بلند خندیدن نفس هم شروع کرد همراش به خندین هیون باشنیدن صدای بلند خنده نفس و هیونگ بلند دادزد :ببخشید میشه برین خنده هاتون بیرون از یه محل عمومی انجام بدین که دیگران رو اذیت نکنه با شنیدن این حرف هیون همه ی اعضا شروع کردن به خندیدن که یه دفعه هیون دادزد ساکت!!!که  با شنیدن داد بلند هیون همه سکوت کردن بالاخره رسیدن خونه تو خونه هیون هیچ حرفی با هیونگ نمیزد بقیه اعضا هم میترسیدن با هیونگ حرف بزن وقت ناهار شد هیون واسه همه بشقاب چید اما واسه هیونگ نیورد اصلا هیچکس صداش نکرد واسه غذا خوردن هیونگ با شنیدن صدای قاشق و چنگال اومد بیرون و وقتی دید همه دارن غذا میخورن ولی اونا صدا نکردن خیلی عصبانی شد 


بچه ها بقیش صب دیگه خسته شدم 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 20:59 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ